سال جدیدم با همه شلوغیهاش چه ساکت بی ادا تو زندگیم اومد.کاش میتونست یا حداقل یکی میومد این خنجر تنهایی رو از تو قلبم بیرون میکشید.تنهایی که مثل یه همزاد شایدم مثل یه سایه
همیشه دنبال من. آخه تنهایی که فقط تنها بودن نیست.وقتی پیش اونهایی که دوست داری باشی و نیستی اون موقع هم تنهایی.اونم چه تنهایی سخت و دلهره آوری.و من امروز تنها ترین تنها ترینهایم.
آنگه که باتمام جنب وجوشش پشت نرده های یک اتهام به جرم پلیدی محصورشد اما با تمام وجوددرافکارزنده بودوچون شیطانش خواندیم خودراشیطان پرست دیدیم وهزاران بارتوبه واستغفاروگاهی ضعف واستمراردرآنچه گناه نامیدیمش نمودیم.اماهمگی میدانستیم که این یک گنه تحمیلی است چون آن رابرآنچه که خداوندمحدودش کرده بود محدودترش کرده بودیم.پسرکان درتکاپوی خلاص دخترکان فراری ازاتهامات گناه .بعضیم به گل نشته درمرداب گناه.وکسی چه می دانست شایدحس جنسی بهمراه گناه آمده بود.