من خسته در آغوش روزهای تکرارهمچنان تنها بر بام غربت شهر بندر عباس سوار بر امواج تفکر وخیال پروازی از عشق را دوباره آغاز خواهم کرد.تا بگوبم عشق نماد زندگی من است.اما چه کسی پرواز دوباره ام را باور خواهد کرد.دیروز دستهایم را دیدم.به خون آلوده نبودند.اما بوی خون میداند.ازحضور این گناه سخت شرمسارم.
نمیخوام به جزمن دوست دار دیگری باشی نمیخواهم
برای لحظه ای حتی به فکر دیگری باشی
نمیخواهم صفای خنده ات را دیگری ببیند نمیخواهم کسی
نامش،برلبهای توبنشیند نمیخواهم به غیرازمن بگیرد دست
تودستی نمیخواهم کسی یارت شوددرراه این هستی