بغض غریب

بعضی وقتها مثل دیروزیه بغض غریب توگلوم میپچه! وخیلی راحت اشکهامو درمیاره.وقتی خودم جلوی آیینه میبنم که چه معصومانه دارم گریه می کنم دلم برای خودم میسوزه. واقعا بایدتوبندربمونم؟آخه تاکی؟به خدامیدونم به اینجا تعلق ندارم.شایدهمین غربت که بغضهامو شدیدترمیکنه.این قدرغم تودلم دارم که غربت برام دیگه خیلی زیاد! ای خدا خسته ام ازدست این زمونه!

جدایی

جدایی قصه پر غصه اییست که من اینک نا باورانه  به انتظارش نشسته ام.ای خدای آسمانهای من.چه کسی این قصه پردردم را باور خواهدکرد.قسم به روزگارت که به زانو در آمده ام.چیزی که تصورش نیز برایم محال بود اینک چه سنگین در باورم خیمه زده است.

آرش-بندر عباس مهرماه ۸۵

حکمت

ودر این بهبوهه

گیج و زجر آور

که کسی محرم اسرار نیست

من وتو سجده کنان

شکر خواهیم کرد

حکمت هر آنجه

که او فرمان داد

آرش-بندرعباس ۳۰/۶/۸۵

ناله کرکس

کرکس پیر شبی

که هوا بوی اقاقیها داشت

لب گشودو حرفی زد

که دل آسمان از بغض طپید

شاید آن شب

ناله کرکس داشت

به دل آسمان میرسید!!

آرش-بندر عباس-۳۰/۶/۸۵

نظر یادتو نره.کاری نداره.یه نظر بده.

(نکند یارم...)

امروز هوا گرم و

فضا غمگین است

بلبل پیر دیگر

نای ندارد

که بخواند

نکند یاردلش

غم دارد

آرش-بندرعباس مرداد۸۵

 بزودی صفحات جک-عکس-دانلود-مهندسی-هکو... به فهرست اضافه خواهد شد.

(پرستوی مهاجر)

نمی دانم چه شد
که پرنده سرنوشتم پرستویی مهاجرشد
که اینک در بندرعباسم
در این شهر خموش مه گرفته
که حزن آلود است و پرتردید
 
نمی دانم چه شد
که بندهای اسارتم را
در کنارتوده ایی از فولاد
که ژکت نامیدند
به دو دستم بستند
نمی دانم چه شد
که چشمانم
خیره برآبهای فارس
خسته وغمناک
این چنین خیس
زباران غم دلتنگیت شد
نمی دانم چه شد
که قلبم
با همه صبرش
این چنین خونین
زشلاق شب تنهاییم شد
نمی دانم چه شد
که بهشت هم بی او
اینچنین سخت
چون جهنم
آن عذاب بعد مردنم شد
نمی دانم چه شد
که ناخداگاه باخدایم گفتم
گر وصال هوری
در جهان دیگر
حاصل غصه وغمهای من است
من گذشتم ازآن
که به جز یارم
جملگی خواروخسند
آرش - بندرعباس ۸۴

(چشم یار)

جمله ایی کوتاه تحفه چشمانت:

دریا
رنگ تو تکرار کدامین خاطره زیبای زندگیم بود که اینچن حسرت وار بر تو گریستم

(و اگر عشق نبود)

ونمیدانم

چرا میاندیشم

که اگر عشق نبود

خدا نبود!!!

آرش-بندرعباس ۸۵

خطهای روزگار

دوایرخونین بودن

مستطیلهای خاکی مردن

خطهای زندگی

نیم خطهای آمدن

پاره خطهای رفتن

ومن همان

نقطه ایی هستم که

پرمعنی

ولی بی مفهومم!!

بیهوده

آمدنی بیهوده

ماندنی بیهوده وار

رفتنی بیهوده تر

ومن چه بیهوده

خسته از تکرار بیهودگیهایم

آرش خرداد ۸۵-بندر عباس

سرزمین تنهایی

درقطارانتظار

روی ریل روزگار

لحظه هایم مردن

دانه دانه بیشمار

درجاده ایی به انتهای مرگ

 ثانیه های بودنم

شاید به شوق

لحظه ایی  ازدیدن یار

یک به یک ودا کردن ورفتن

یادت هست ایمان؟

که میگفتی آرش

توان بودنت کجاست؟

عقایدطلایت؟

توان ماندم که نیست!

اماایمان

آرش

عقایدش طلایی است

(آرش-بندرعباس دیماه۸۴ )

دوخط زندگیم

زندگیم اینن دو خط است

خط اول عشق

خط دوم انتظار

آرش- بندرعباس دیماه ۸۴

(نگاه آسمانی)

بندر دیروزمثل هرنگاهت آسمانی آبی داشت.چون موج  اشک چشمانت دریا یی پر تلاطم اما زیبا داشت.ولی نازنینم.بی تو اینجا زندگی برایم کابوسیت بی ترانه و بی غزل.تنفسیست تلخ و سنگین.روایتی است از گذر روزگاری سردوسیاه.مرارتی است از تحمل آنچه که بر تحملش عاجزم.ودر این اسمان دل پژمرده ام تنها یک رنگ رنگ امید است.رنگ حیات است.آنهم رنگ عشقم آبی چشمانت است.اما مهربانم تو ونا مهربانی؟درست اندم که در تجلیگاه خیالم نقش گندمزار موهایت موج می زدچشمانت را بر من بستی تا آسمان عشقم را با همه موجهای دریاییش بر سرم خراب نمایی.که امروز آنچنان دلتنگم که شاید  هیچگاه دیگر از عشقت خطی نسرایم

آرش-بندر عباس-مهرماه۸۴

(مهاجربندر)

            نمی دانم چه شد
که پرنده سرنوشتم پرستویی مهاجرشد
که اینک در بندرعباسم
در این شهر خموش مه گرفته
که حزن آلود است و پرتردید
 
نمی دانم چه شد
که بندهای اسارتم را
در کنارتوده ایی از فولاد
که ژکت نامیدند
به دو دستم بستند
نمی دانم چه شد
که چشمانم
خیره برآبهای فارس
خسته وغمناک
این چنین خیس
زباران غم دلتنگیت شد
نمی دانم چه شد
که قلبم
با همه صبرش
این چنین خونین
زشلاق شب تنهاییم شد
نمی دانم چه شد
که بهشت هم بی او
اینچنین سخت
چون جهنم
آن عذاب بعد مردنم شد
نمی دانم چه شد
که ناخداگاه باخدایم گفتم
گر وصال هوری
در جهان دیگر
حاصل غصه وغمهای من است
من گذشتم ازآن
که به جز یارم
جملگی خواروخسند
آرش - بندرعباس ۸۴
 

(پشت همه این ثانیه )

پشت همه این ثانیه ها
صداییست
که تو را می خواند!
نمی شنوی ؟
این صدای خواهش من است
به التماس دیدن تو
که همه روزها را
با ثانیه هایشان
شمرده است!
و ای ثانیه ها !
مگر نمی بینید
که بی او 
همه شما را
به حراج گذاشته ام ؟
پس بگذرید.
آرش بندرعباس ۸۳